روژاروژا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

رۆژا

باباباببابابا

« باباباباببابابابا » این کلماتیه که پریروز و دیروز (١٩ و ٢٠ شهریور نود) ، روژا کوچولو به زبان می آورد من (بابا) گفتم : روژا ، بابا خوبی؟ . وقتی در جوابم گفت « باباباباببابابابا » می خواستم قورتش بدم .
21 شهريور 1390

رفتیم شمال

سه شنبه 8/6/90 ، خاله مهتاب اینا خونه ما بودن . قرار شد اول ، شب بریم فشم خونه اونا بعد فرداش بریم شمال . ساعت های یازده بود که حرکت کردیم اینجوری رفتیم : فشم-شمشک -دیزین- گاجره - گچسر - مرزن آباد - چالوس وبالاخره رفتیم کنار دریا . خیلی شلوغ بود . کنار دریا چادرمون رو علم کردیم بعد ...  شب کنار دریا خیلی قشنگ بود خیلی ... روز دریا هم قشنگ بود . بعد ... رفتیم پارک جنگلی فین ... خیلی خوش گذشت ، خیلی ! (دختر گلم دقیقا شش ماه و دوازده روزش بود)     ...
13 شهريور 1390

نی نی شگفت انگیز من

آفرینش ما انسان ها شگفت آور است . از همان بدو تولد ، جنباندن دست و پا شگفت انگیز ترین کاری است که بشر می تواند انجام دهد .  اولین مک زدن پستان مادر ، گریه کردن ، زور زدن و به پشت خوابیدن ، ادای اولین حروف و کلمات ، همه حیرت آورند زیرا هیچ کس تلاشی برای یاد دادن آن نکرده است . شگفت انگیز ترین حرکت روژای ما زمانی بود که سه ماهه بود . رفته بودیم پارک . من ، روژا رو بغل کردم و یواش یواش قدم می زدم . کنار درختی تنومند ایستادم . احساس کردم روژا به تنه درخت خیره شده . مدتی به همان شیوه گذشت . روژا آرام آرام نگاهش رو در امتداد تنه درخت به سمت بالا برد . شاخ و برگ ها را به دقت نگاه کرد و همان طور شاخه ای را دنبال کرد که با...
2 مرداد 1390

می خوام بزرگ بشم

دیروز مامان روژا بهم زنگ زد با خوشحالی داد می زد که روژا رو شکم خوابیده !!!! سریع کارای دفتر رو تموم کردم و تخت گاز رفتم تا خونه. با اون چشای خوشکلش تا من و دید لبخند زد . گفتم بابایی ، میگن امروز کولاک کردی . تا زور داشتی غلت زدی رو شکمت آره !!! . با همون صداهای عجیب و غریب که از خودش در می آورد شروع کرد به تعریف کردن که دیدم دوباره داره زور می زنه که رو شکمش بچرخه (عجب تلاشی هم می کرد ) و بالاخره موفق شد ...
13 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رۆژا می باشد